حسینیه

داریم با حسین حسین پیر میشویم* خوشحال از این جوانی از دست داده ایم*
  • خانه 
  • بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى درباره تبلیغ فرهنگ عاشورا 
  • تماس  
  • ورود 

بعد از کلی وقت اومدم

09 آذر 1393 توسط كودزري فراهاني

سلام خواهرای خوب خودم.امیدوارم این مطلبو بخونید.

پارسال که این وبلاگو درست کردم هنوز مادر نبودم.اما ماه رمضون امسال  بود که متوجه شدم خدای مهربون بهم یه نعمت بزرگ عطا کرده ومن مادر شدم.خیلی خوشحال شدم.الان اومدم بگم منی که این وبلاگو با اسم تربیت حسینی درست کردم خودم تا الان چه قدر روی تربیت حسینی بچه خودم موفق بودم به حرفایی که زدم عمل کردم.

یادمه تو یکی از مطالبم از وسایلی گفته بودم که عکس کارتونای خارجی روشونه.تاحالا هرچی برای پسر گلم خریدم سعی کردم از این چیزا که مال مملکت خودمون نیست روش نباشه.

ان شاالله که از این به بعدش هم همینطور باشه.اگر چه الان بازار پر از این چیزاست.دلم بعضی موقع ها برای خودمون که این چیزا رو میخریم وتولید کننده ها که تولید میکنن میسوزه واز خودم سوالمیکنم آیا یه ایرانی با ذهن خلاقی که که داره باید خودشو زتدگیشو به چهار تا فیلم وکارتون محدود کنه؟؟

بگذریم درسم رو هم که غیرحضوری کردمو حال شدم مامور محافظت از تپه استراتزیک.(تو یکی از مطالبم  از خونه وخونه داری گفتم )بچه های حضوری ناراحت نشن ها این موردو فقط در مورد خودم گفتم.

هرروز برای پسرگلم دعا میکنم.از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف خواستم برای پسرم دعا کنن وبه عنوان سربازش قبولش کنن.پسرم رو هم وقتی باهاش حرف میزنم سرباز امام زمان صداش میکنم تا بلکه خد وآقاا ازم قبولش کنن.

پسرم هنوز دنیا نیومده ها .این که انقدر پسرم پسرم میکنم دلیل بر دنیا اومدنش نیست هاااااااااا.

برای پسرم دعا کنید خواهرای گلم،تاسلامت دنیا بیاد.به دعاتون توی این دوران حساس به شدت محتاجم.التماس دعا.

 2 نظر

به مناسبت ایام غمبار ماه صفر

09 دی 1392 توسط كودزري فراهاني

تنه نشسته بود به زانوی خسته اش

آهی کشید از دل از هم  گسسته اش

اشکش زگوشه های دو چشمش چکید تا

افتاد یاد مادر پهلو شکسته اش

یک کوچه ومادر وطفلی کنار هم

یک درب نیم سوخته وسرو پشت خم

در ذهن او تمام محن در مرور بود

کانجا بقیع بود سکوت وغبار غم

یک سو چهار پشته ی خشتی خشک دید

ابروی خود زفرط غضب سوی هم کشید

آنجا چهار جلوه ی حق زیر خاک بود

دست کسی ولی به زیارت نمی رسید

از خاطرش گذشت که تابوت پیکری

آن هم حسن ترین گل باغ پیمبری

در زیر تیر های جفا پیش اهرمن

تشییع شد میان غریبی،ستمگری

از زیر خاک یافت در آنجا سه نور عین

غیر از حسن،سه دسته گل از مزرع حسین

آقای ساجدین وشکافنده ی علوم

صادق ترین اهل بشر در دو عالمین

شمشیر را کشید به زانوی خود نشست

بر سینه جوشن وکمر رزم خویش بست

با خود مدام زمزمه می کرد جمله ای:

“تا انتقام چیز زیادی نمانده است”

“



 نظر دهید »

بن تن زدایی، یک هنر مادرانه

09 دی 1392 توسط كودزري فراهاني

سلام،شهادت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم،امام حسن مجتبی علیه السلام وامام رضا علیه السلام رو خدمت شما خواهرای خوبم تسلیت میگم.

وبلاگ من در رابطه با تربیت حسینی هست اما مطلبی رو انتخاب کردم که در ظاهر نه ولی در باطن حتما مرتبط با این موضوع خواهد بود.

مطلب رو از سایت تبیان انتخاب کردم.یک تهاجم پنهان فرهنگی که همه ما متاسفانه،غافلانه گرفتارش شدیم…

خلاقیت های یک مادر با بصیرت. از حذف بن تن تا طرحی زیبا ….

قصد داشتم برای پسرم (محمدحسین) شلواری مناسب فصل زمستان بخرم. اما رفتن به بازار با آن وضع افتضاح فرهنگی حاکم بر لباس‌ها و البته قیمتهای سرسام آور و ترس از تکرار اتفاق عید سال گذشته، مانعم می‌شد.

عید نوروز سال گذشته برای پسرم (محمدحسین) یک دست لباس خریدم. بعد از چند روز تازه متوجه عکس بن‌تن در پشت لباس شدم. چون حوصله رفتن به بازار و تعویض آن را نداشتم، خودم را توجیه کردم که چون عکس در پشت لباس است خیلی جلب توجه نمی‌کند. روز اول عید که محمدحسین لباسش را پوشید، خیلی دلخور بودم که چرا موقع خرید دقت نکرده‌ام. کاش برای تعویض لباس اهمال کاری نمی‌کردم.کلی به مغزم فشار آوردم که با این لباس بن‌تنی چه کنم. 40 هزار تومن پول بالایش داده بودم. دور انداختنش اسراف بود و هدیه دادنش، ترویج این تیپ لباس‌ها و طرح‌ها محسوب می‌شد. به این فکر افتادم که یک تکه دوزی آماده بخرم و روی آن بچسبانم. ولی مطمئن بودم، تکه دوزی‌های موجود در بازار هم، همین عکس هاست؛ بن‌تن و مرد عنکبوتی و باب اسفنجی و باربی و زیبای خفته و… بالاخره به خواست خدا، فکری به ذهنم رسید.

خرجش یک دفتر 2700 تومنی و یک ساعت وقت گذاشتن بود. جلد بعضی از دفترهای سینا و ثنا و ثمین، طلقی است و از طرفی طرحهای مفهومی و زیبایی هم دارد. برای محو کردن چهره بن تن از پشت لباس، جلد یکی از دفترهای سینا را قیچی کردم و عکس سینا را از آن وسط درآوردم و روی عکس بنتن دوختم و شد اینکه می‌بینید.

مادرانه

امسال هم قصد داشتم شلواری برای محمدحسین بخرم که هم ارزان باشد، هم زیبا، هم منقش به عکس و طرحی جذاب، هم گرم و نرم و راحت، و علی الخصوص جین نباشد. چرا که معتقدم شلوار جین مانع حرکت راحت و ورجه وورجه بچه‌ها می‌شود. مطمئن بودم شلواری با این ویژگی‌ها به هیچ وجه در کل ایران پیدا نمی‌شود چه رسد به سبزوار!

اگر چنین لباسی در بازار پیدا شود که همه جوانب را در نظر گرفته باشد، بایستی به مسئولین فرهنگی کشور دست مریزاد گفت و کلی تقدیر و تشکر و عود و اسفند خرجشان کرد که گوش شیطان کر، چشم نخورند.

مادرانه

ز آنجا که دستی در خیاطی دارم تصمیم گرفتم خودم شلواری برایش بدوزم که تمام این نکات در آن لحاظ شده باشد. نیم متر پارچه زیبا و گرم و نرم به رنگ سبزخریدم 11000 تومن. از آنجا که زیپ و قزن مناسب شلوار بچه‌ها نیست و کودک را اذیت می‌کند، 30 سانت کشباف برای بالای شلوار و دور کمرش خریدم، شد3000 تومن.

جلد یک دفتر 2700 تومنی سینا را قیچی کردم برای طرح روی شلوار. دو عدد قرقره هم رنگ لباس هم برای چرخکاری زیر و روی لباس و دو عدد دکمه تزئینی هم خریدم. بعد از تکمیل شلوار و استفاده از عکس سینا روی شلوار، دوست داشتم یک نوشته یا یک سری عدد هم روی لباس پیاده کنم.

مصر بودم که از حروف و اعداد انگلیسی استفاده نکنم. اما روی اینکه از چه کلمه یا عبارت یا عددی استفاده کنم، خیلی فکر کردم. دوست داشتم از عددی استفاده کنم که واقعه یا تصویر خاصی را در ذهن تداعی کند. ابتدا عدد 1357، سال پیروزی انقلاب به ذهنم خطور کرد، اما در آوردنش وقت می‌برد و کمی برایم سخت بود. بالأخره عدد 9 را انتخاب کردم. مدنظرم 9 دیماه 88 بود. روز بصیرت ملت ایران.

جمعاً با حدود 18000 تومن یک شلوار همه چی تمام، برای پسرم دست و پا کردم. خدا را شکر.


مادرانه

 نظر دهید »

ماموریت زیبای من

24 آذر 1392 توسط كودزري فراهاني

سلام دوستای خوبم.امشب وقتی داشتم برای وبلاگم دنبال مطلب میگشتم چشمم خورد به یه عنوانی توی یه وبلاگ یه خانوم محترم با این عنوان:ماموریت زیبای من…

چون چند وقته که خودم هم دغدغه ای با این تیتر دارم روش کلیک کردم.ماجرا از این قرار بود که یه خانم تحصیل کرده،مومن ومحجبه که همسرداری رو به کسب درآمدترجیح داده بود از خودش در برابر کامنت هایی که براش گذاشته بودن دفاع کرده بود:اینجا عین مطالب رو براتون گذاشتم.واقعا جالبه لذت خوندنش رو از دست ندید:

ماموریت زیبای من

امروز که اومدم و اون دوتا نظر دیشب رو دیدم، هم خنده ام گرفت و هم دلم به حال چنین آدمهایی سوخت … متاسفانه توی کامنتهای خصوصی خیلی از این دست افاضات هست که من دیگه نخونده دیلیتشون میکنم … اما خیلیها هستند که حقیقتا نمی تونند درک کنند که من چرا با توجه به تحصیلکرده بودنم قبول کرده ام که با افتخار، تمام وقتم رو برای خونه و زندگیم بذارم. به این یکی توجه کنید:

” … از سبک نوشتن و اداره وبلاگت معلومه آدم خلاقی هستی. از اینهمه تسلطتت به ایات و احادیث و استفاده بجا و مناسب ازشون هم معلومه هوش و حافظت از حد نرمال بالاتره … مومن و محجبه هم هستی و توی این نظام خرت میره … مدرک دانشگاه تهران رو هم داری که همه جا روی دست میبرنش! … هر جور حساب کنی برای آدمی مثل تو کار پیدا کردن مثل آب خوردنه. من نمیتونم بفهمم چرا خودت رو اسیر خونه کرده ای؟ … من اگه جای تو بودم پادشاهی میکردم برای خودم، همسرداری سیخی چنده؟! … اون مال زنهای دوره قجره که مجبور بودن نونشونو از دست شوهرشون بگیرن. نه مال زن قرن 21 که خودش یه پا مرده! …

… به خدا من مزاحم نیستم. فقط دوست دارم بدونم چرا این کار رو میکنی؟ اگه دلیلت قانع کننده باشه قول میدم کارم رو ول کنم و بچسبم به خونه و زندگیم و همسرداریم … فقط خواهش میکنم جوابم رو بده … شاید این سوال خیلیها باشه و تو بتونی بهشون کمک کنی … “

فکر میکنم حالا وقتشه که دلیل اصلی توی خونه موندنم رو بگم. شاید به درد کسانیکه که حقیقتاً دنبال حقیقتند بخوره و مثل من تکلیفشون رو روشن کنه:

دیگه فکر کنم همه تون بدونید که من هم تا چند ماه قبل علیرغم توی خونه بودن، به این کار اعتقادی نداشتم و صرفاً به خاطر اینکه همسرجان دوست نداشت بیرون کار کنم، سر کار نمیرفتم. اما این که دقیقاً چی شد که نظرم عوض شد و این نگاه جهادی رو به ماجرا پیدا کردم رو تا حالا براتون نگفته بودم …

اواخر دی ماه بود. در ادامه تحقیقات برای کتابم، رسیدم به جنگ احد … فکر کنم همه تون بدونید که جنگ احد تنها غزوه در صدر اسلام هست که مسلمانها توش شکست خوردند. اونهم یک شکست خییییلی فجیع! … اما عجیب اینجاست که مسلمانها اولش با وجود تمام سختیها و کم بودن نیرو و تجهیزاتشون، بر مشرکین پیروز شدند. و درست وقتی پیروزیشون حتمی بود و مشرکین داشتند فرار میکردند و وقت تقسیم غنایم بود، ضربه نابود کننده به اونها وارد شد. میدونین از کجا؟

 

پشت میدان جنگ یه تپه بود به نام تپه احد. این تپه موقعیت استراتژیکی داشت و دست هرکس می افتاد میتونست به میدان جنگ مسلط بشه. اول اون تپه دست مسلمانها بود. پیامبر با درایت آسمانیشون این نکته رو فهمیدند و 50 نفر از نیروهای زبده رو مامور مراقبت از این تپه کردند و گفتند:

شما باید همینجا بمونید و از این تپه مراقبت کنید. جهاد شما در میدان نبرد نیست، بلکه اینه که هر طور شده نذارید این تپه به دست دشمن بیفته. برای همین هر اتفاقی که برای ما افتاد، چه پیروز بشیم و چه شکست بخوریم و حتی اگه همه مون کشته بشیم، شما باید از جاتون تکون نخورید و این تپه رو حفظ کنید. فهمیدید؟

همه گفتن: بععععله یا رسول الله. شما از ما جون بخواین! برین خیالتون راحت باشه که ما همینجا هستیم و مثل تخم چشممون از این تپه مراقبت میکنیم! … اما افسوس که این فقط در حد حرف بود. وقتی مسلمانها پیروز شدند و مشرکین فرار کردند، وقت تقسیم غنایم شد. اونها از دور میدیدند که همه داشتن تند و تند سهمشون رو از غنائم برمیداشتند و سر اینها بی کلاه مونده بود … و این شد که دهنها آب افتاد و زمزمه ها شروع شد:

_ این دیگه چه جور جهادیه که ما باید اینجا وایسیم و بقیه برن وسط میدون و حالش رو ببرن؟ … پس سهم ما چی میشه؟ مگه ما مسلمون نیستیم؟ … حتی شاید بعضیها گفتن: بریم بابا، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من! ;0)  … و این شد که بیشترشون ول کردن و رفتن دنبال مال دنیا و فقط فرمانده شون موند با چند نفر معدود که گفتن: پیامبر اینجا رو به ما سپردن. پس از اینجا تکون نمیخوریم، تا وقتیکه خودشون بیان و بگن دیگه کافیه!

اینجا بود که یکی از فرماندهان مشرکین به نام خالد بن ولید - که از همون اول از دور حواسش به این تپه بود - از فرصت استفاده کرد و با نیروهاش حمله کرد و اون چند نفری که مونده بودند رو به شهادت رسوند و تپه رو تصرف کرد. و بعد اون سپاه تازه نفس از پشت سر به مسلمانهای از همه جا بیخبر که داشتند بغل بغل غنیمت جمع میکردند، حمله کردند …

 

و این شد سرآغاز شکست تاریخی مسلمانها و شهادت حضرت حمزه … و تا یک قدمی شهادت پیش رفتن پیامبر مهربانیها، طوری که دندان مبارکشون شکست … و بیش از 90 زخم برداشتن حضرت امیر و کلی ماجرای دلخراش دیگه.

همه ش به خاطر اینکه چند نفر فکر کردند عقلشون بهتر از پیامبری میرسه، که با آسمانها در ارتباطه و از حقیقت هر چیز آگاهه … پیامبری که خداوند به صراحت در وصفشون گفته: و ما ینطق عن الهوی . ان هو الا وحی یوحی و او هیچ سخنی را از روی میل و سلیقه خودش نمیگوید، و تمام سخنانش وحی الهیست که بر قلبش الهام میگردد …

چند لحظه چشمهام رو بستم و در دلم گفتم: عجب آدمای پستی بودن! آخه مگه ممکنه آدم از زبون پیامبرش بشنوه که شما جهادت اینه که همینجا بایستی و هر اتفاقی افتاد از جات جم نخوری، بعد به همین سادگی مطابق نظر خودش عمل بکنه، و د برو که رفتی؟!

تا چند روز ذهنم درگیر این ماجرا بود و هرچی بد و بیراه بلد بودم از ورای تاریخ نثارشون میکردم و خیالم راحت بود که اگه من جای اونها بودم جزو همونهایی میشدم که موندن و به جهادشون وفادار موندن.

در همین خیال خوش بودم که یک روز وقتی داشتم به خودم و زندگیم فکر میکردم، ناگهان همه چیز مثل تکه های پازل سر جای خودش قرار گرفت و تمام هارت و پورتهام رو باطل کرد. چی؟ یه جمله خییییلی معروف که هرکدوممون هزار بار شنیدیمش :

اینکه یادم اومد که پیامبر به من بعنوان یک زن مسلمان فرموده اند: ” جهاد المرء حسن التبعل “  جهاد زن خوب همسرداری کردن است … یعنی گفتن:

ای خانم رضوان! شما از طرف من مامور این بخش از دنیای اسلامی. تپه احد شما این خونه و زندگی شماست و این همسرجان که باید به بهترین نحو براش همسری کنی … تپه احد شما قلب همسرته که باید مراقب باشی همیشه فقط و فقط در تصرف عشق الهیش به تو باشه و کاری کنی که هیچ جا و هیچ کس رو به بودن توی این خونه و در کنار تو ترجیح نده …

سرت رو بالا بگیر و با افتخار برای انجام این ماموریت مهم تلاش کن. چون اگه موفق بشی، این خونه به یک دژ نفوذ ناپذیر تبدیل میشه که من دیگه خیالم راحته که دشمن از طریق آدمهای این خونه، کاری از پیش نمی بره …


حالا من با تمام هوشم، با تمام خلاقیتم، با مدرک دانشگاه تهرانم و با هر نعمتی که خدا بهم داده، ایستاده ام و با افتخار از تپه احد زیبایی که پیامبرم به من سپرده اند، مراقبت میکنم … و افتخار میکنم که تمام تمرکزم و توانم رو در خدمت اجرای ماموریتی گذاشته ام که از لبان مبارکشون خطاب به شخص من صادر شده … و عاجزانه از خدا میخوام که اونقدر دنیا دوست نباشم، که به طمع جمع مال و عنوان و مدارج بالای علمی محل ماموریتم رو ترک کنم …

این مطلب او خانوم عزیز بود.مطلب ادامه داشت ولی به خاطرترس از خسته کننده شدن وخونده نشدن اصل مطلب رو آوردم.

ضمنا از خانوم یادگاری به خاطر نظرات زیباشون متشکرم واقعا حرفاشون مشوقم هست.

 

 نظر دهید »

عزای حسین از مهد تا لحد

14 آذر 1392 توسط كودزري فراهاني

سلام خواهرای طلبه ی خوب خودم،امیدوارم خوب باشید

امشب میخام تو این وبلاگ از راهکارهای عملی تربیت حسینی فرزندان صحبت کنم.بچه ها رو باید از اول اول،ازوقتی که به دنیا نیومدن با حسین علیه السلام وخط مشی امام حسین علیه السلام آشنا کرد.توی دوران بارداری برای بچه هامون هر روز زیارت عاشورا بخونیم ،اگه شد با صد لعن وصد سلام که دیگه چه بهتر.

داستان کربلا رو برای برای مسافرکوچولومون تعریف کنیم.از داستان امام حسین شروع کنیم وهر روز رو به داستان یکی از شخصیت های کربلا اختصاص بدیم.شاید این کارا وقتی بهشون فکر میکنیم خنده دار باشه ولی نباید فراموش کرد که حرف زدن وکتاب خوندن مادر برای جنینش  په قدر میتونه تاثیر گذار باشه.بچه از همون ابتدا که توانایی شنیدن پیدا میکنه به صدای مادرش اخت پیدا میکنه پس چه بهتر که این چیزا رو از زبون مادر مهربونش بشنوه.

سعی کنیم توی دوران بارداری کتاب های داستانی کودکانه ای درباره ی کربلا وامام حسین علیه السلام پیدا کنیم و براش بخونیم.سعی کنیم از اول بچه هامون رو متفکر بار بیاریم.این مواردی بود که تا الان بهشون فکر کرده بودم شما هم اگر به این موضوع خوب فکر کنید حتما میتونید برنامه هایی برای گذروندن اوقات فراغتتون  در دوران بارداری جور کنید.

بعد از به دنیا اومدن فرزند هم باید تا میتونیم به مجالس حسینی ببریمشون،داستان های زیبای کربلا رو (البته با لحن بچگانه و مهربانی مادرانه،طوری که بچه ها تصور بد وغمناکی نسبت به امام حسین علیه السلام وواقعه کربلا پیدا نکنن)براشون تعریف کنیم.هر سال محرم برای بچه ها پیراهن مشکی ووسایل عزاداری مهیا کنیم وفلسفه ی این کار رو براشون بیان کنیم.

در رابطه با این موضوع خاطره ای از مادر شهیدسید مهدی موسوی بیان میکنم.

مادر شهید سید مهدی موسوی یکی از رموز شهادت فرزندش را تربیت حسینی  ایشان می دانند.ایشان یکی از روش های تربیت حسینی فرزندانش را اینگونه برایمان بیان کردند:سید مهدی در روز 11 محرم الحرام به دنیا آمدو از همان روز اول لباس عزای حسینی را به تنش کردم و این عامل در نفوذ محبت  اهل بیت علیهم السلام  در دل فرزندانم بسیار نقش داشته  است.

خب دوستان، مطلبم به پایان رسید امیدوارم ایده هام به درد شما هم بخوره…..منتظر نظراتتون هستم…

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6

حسینیه

وبلاگی در خصوص تربیت حسینی فرزندان.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس