این منم...دوستتون...بعد از چهارسال دوری
سلام
چند روز پیش برام از کوثربلاگ پیامکی اومد،با این محتوا که:غیبتتون خیلی طولانی شده…ما منتظر دل نوشته های گرم و صمیمانه شما هستیم….??
منم که مدت طولانی ای هست سراغ وبلاگم نیومدم(تقریبا از زمان تولد پسرم محمدهادی)و توی اینستاگرام فعالیت میکنم،انگار با این پیام ترغیب شدم به جمع رفیقانه هم قشر های خودم بپیوندم.
اول از همه نوشته های قبلم رو خوندم.راستش از قلم خودم خوشم اومد،اول به خودم یه آفرین گفتم.
بعد دیدم حالا که میخوام دوباره شروع کنم…چه قدر وضعیتم شبیه اون اوایله.
اول اینکه دوباره در آستانه مادر شدنم و از همتون التماس دعا دارم،اول برای سلامتیش و بعد برای خودم که بتونم این نه ماه رو خوب براش مادری کنم.چون تو بارداری دوم آدم یه کم از اون حال و هوای جدی و پرانگیزه بارداری اول دراومده.انگار همه چیز براش عادیه و این خیلی بده?
بعد دیدم تو یکی از نوشته هام از حضور امام زمان علیه السلام تو زندگی عادی مون گفتم و دعا برای سلامتی شون.
خوشحالم که این رو تونستم به پسرم منتقل کنم.بعضی شبا قبل خواب بهم میگه:مامان بیا دعا کنیم.خدایا امام زمانمون….بعد منتظر میمونه تا من بگم:سالم باشه. و ادامه دعا هاش?
جای از ترس سه نفره شدن و سرد شدن رابطه خودم و همسرم گفته بودم،که الحمدلله این اتفاق نیفتاد و حتی احساس میکنم عشقم نسبت بهش محکمتر و متفاوت تر و به نوعی بالغ شده.اما هنوز این ترس رو درباره چهار نفره شدنمون دارم?
از ذوق و شوقم درمورد غیر حضوری شدن درسم گفته بودم،که الان به شدت زیادی به اشتباهم معترفم…به حدی از وضعیت غیرحضوری تو حوزه خواهران عصبانی و ناراحتم که حد و مرز نداره…???
الانم که به حمدلله با تمام سختی ها درسم تقریبا تموم شده.مونده یک فصل از پایان نامه،دفاع و یک امتحان اصول ۴ که ان شاء الله اون هم میگذره.
من حسابی درباره خودم گفتم.
بقیه پرحرفیام بمونه برای آینده،که خیلی آدم پرحرفی ام.
شاید دفعه بعد از آینده متصور برای خودم و کلا درباره آینده ای که برای طلاب خواهر میبینم بگم.
شما هم از خودتون بگید و اینکه چه قدر منتظرم بودید.?
اللهم عجل لولیک الفرج.
یا علی…
خدانگهدار